amirkabirlibrarian

این وبلاگ متعلق به کتابخانه عمومی امیرکبیر کرمانشاه است.

amirkabirlibrarian

این وبلاگ متعلق به کتابخانه عمومی امیرکبیر کرمانشاه است.

جوان گمنام عاشق دختر پادشاهی شد

| سه شنبه, ۱۶ شهریور ۱۳۹۵، ۱۰:۱۷ ق.ظ | ۰ نظر

جوان گمنامی عاشق دختر پادشاهی شد. رنج این عشق او را بیچاره کرده بود و راهی برای رسیدن به معشوق نمی یافت تا اینکه مرد زیرکی از ندیمان پادشاه که دلباختگی او را دید و جوانی ساده و خوش قلبش یافت به او گفت: پادشاه اهل معرفت است، اگر احساس کند که تو بنده ای از بندگان خدا هستی، خودش به سراغ تو خواهد آمد. جوان به امید رسیدن به معشوق، گوشه گیری پیشه کرد و به عبادت و نیایش مشغول شد، به طوری که اندک اندک مجذوب پرستش گردید و آثار اخلاص در او تجلی یافت.

روزی گذر پادشاه بر مکان او افتاد. احوال وی را جویا شد و دانست که جوان، بنده ای با اخلاص از بندگان خداست، در همانجا از وی خواست که به خواستگاری دخترش بیاید و او را خواستگاری بکند. جوان فرصتی برای فکر کردن طلبید و پادشاه به او مهلت داد. همین که پادشاه از آن مکان دور شد، جوان وسایل خود را جمع کرد و به مکانی نامعلوم رفت. ندیم پادشاه از رفتار جوان تعجب کرد و به جستجوی وی پرداخت تا علت این تصمیم را بداند بعد از مدت ها جستجو او را یافت، گفت: تو در شوق رسیدن به دختر پادشاه آنگونه بی قرار بودی، چرا وقتی پادشاه از تو خواست، از آن فرار کردی؟

جوان گفت: اگر آن بندگی دروغین که به خاطر رسیدن به معشوق بود، پادشاهی را به در خانه ام آورد، چرا قدم در بندگی راستین نگذارم تا پادشاه جهان را خانه خویش نبینم؟!

چنان زندگی کن که کسانی که تو را می شناسند اما خدا را نمی شناسند، بواسطه آشنایی با تو، با خدا آشنا شوند.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی