amirkabirlibrarian

این وبلاگ متعلق به کتابخانه عمومی امیرکبیر کرمانشاه است.

amirkabirlibrarian

این وبلاگ متعلق به کتابخانه عمومی امیرکبیر کرمانشاه است.

۸ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است

همه کس

| چهارشنبه, ۲۵ فروردين ۱۳۹۵، ۰۱:۴۵ ب.ظ | ۰ نظر


دوستی می گفت
خیلی سال پیش که دانشجو بودم، بعضی از اساتید عادت به حضور و غیاب داشتند
تعدادی هم برای محکم کاری دو بار این کار را انجام میدادند، ابتدا و انتهای کلاس ، که مجبور باشی تمام ساعت را سر کلاس بنشینی.
هم رشته ای داشتم که شیفته ی یکی از دختران هم دوره اش بود.
هر وقت این خانم سر کلاس حاضربود، حتی اگر نصف کلاس غایب بودند، جناب مجنون می گفت:
استاد همه حاضرند!
و بالعکس، اگر تنها غایب کلاس این خانم بود و بس، می گفت:
استاد امروز همه غایبند، هیچ کس نیامده!
در اواخر دوران تحصیل ازدواج کردند و دورادور می شنیدم که بسیار خوب و خوش هستند.

امروز خبردار شدم که آگهی ترحیم بانو را با این مضمون چاپ کرده است:

هیچ کس زنده نیست ... همه مردند

عاقبت اندیشی

| سه شنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۵، ۰۲:۵۴ ب.ظ | ۰ نظر

مردی با اصرار بسیار از رسول اکرم یک جمله به عنوان اندرز خواست. رسول اکرم به او فرمود:«اگر بگویم به کار می بندی؟»
بلی یا رسول اللَّه!
«اگر بگویم به کار می بندی؟».
بلی یا رسول اللَّه!
«اگر بگویم به کار می بندی؟».
بلی یا رسول اللَّه!
رسول اکرم بعد از اینکه سه بار از او قول گرفت و او را متوجه اهمیت مطلبی که می خواهد بگوید کرد، به او فرمود:«هرگاه تصمیم به کاری گرفتی، اول در اثر و نتیجه و عاقبت آن کار فکر کن و بیندیش؛ اگر دیدی نتیجه و عاقبتش صحیح است آن را دنبال کن و اگر عاقبتش گمراهی و تباهی است از تصمیم خود صرفنظر کن»

گذشته را فراموش کنید.

| دوشنبه, ۲۳ فروردين ۱۳۹۵، ۰۶:۰۲ ب.ظ | ۱ نظر

پیر فرزانه ای در جمعی سخن می گفت. لطیفه ای برای حضار تعریف کرد، همه دیوانه وار خندیدند. بعد از لحظه ای، او دوباره همان لطیفه را گفت و تعداد کمتری از حضار خندیدند و او مجدداً لطیفه را تکرار کرد تا اینکه دیگر کسی در جمع به آن لطیفه نخندید. او لبخندی زد و گفت:
" وقتی که نمی توانید بارها به لطیفه ای بخندید، پس چرا بارها و بارها به گریه و افسوس خوردن در مورد مشکلات و خاطرات تلخ گذشته ادامه می دهید؟! گذشته را فراموش کنید و به جلو نگاه کنید..!!!!!!! "

ساعات کاری کتابخانه در شش ماهه اول سال 1395

| يكشنبه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۵، ۰۱:۵۱ ب.ظ | ۱ نظر

ساعت کاری کتابخانه ها در شش ماهه اول سال به شرح ذیل اعلام می گردد:


ساعت کاری نوبت اول: 7.30 لغایت 13.30

ساعت کاری نوبت دوم: 13 لغایت 19.00


( پنجشنبه ها :  7.30 لغایت 13)


اعتبار و مقام

| يكشنبه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۵، ۰۱:۴۶ ب.ظ | ۰ نظر

اسکندر یکی از کاردانان بزرگ دربار خویش را معزول کرد و مقامی پست و حقیر به وی داد.

آن مرد روزی به درگاه آمد ، اسکندر به او گفت : چگونه می بینی جایگاه خود را؟

گفت زندگانی ملک دراز باد. مردی به جایگاه بزرگ نباشد . بلکه جایگاه به مرد، شریف و نیک گردد.

اسکندر این سخن را خوش آمد و همان شغل به او باز داد.

بقول ارسطو که می گوید: بزرگی در احترام داشتن نیست؛ بلکه در شایستگی داشتن احترام است.

مسئولیت مادرانه

| پنجشنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۵، ۰۹:۲۹ ق.ظ | ۰ نظر

مامان و بابا داشتند تلویزیون تماشا می کردند که مامان گفت:”من خسته ام و دیگه دیروقته ، میرم که بخوابم ” 
مامان بلند شد ، به آشپزخانه رفت و مشغول تهیه ساندویچ های ناهار فردا شد ، سپس ظرف ها را شست ، برای شام فردا از فریزر گوشت بیرون آورد ، قفسه ها رامرتب کرد ، شکرپاش را پرکرد ، ظرف ها را خشک کرد و در کابینت قرار داد و کتری را برای صبحانه فردا از آب پرکرد .

بعد همه لباس های کثیف را در ماشین لباسشویی ریخت ، پیراهنی را اتو کرد و دکمه لباسی را دوخت .

اسباب بازی های روی زمین را جمع کرد و دفترچه تلفن را سرجایش در کشوی میز برگرداند.

گلدان ها را آب داد ، سطل آشغال اتاق را خالی کرد و حوله خیسی را روی بند انداخت .

بعد ایستاد و خمیازه ای کشید . کش و قوسی به بدنش داد

و به طرف اتاق خواب به حرکت درآمد ، کنار میز ایستاد و یادداشتی برای معلم نوشت ،

مقداری پول را برای سفر شمرد و کنارگذاشت و کتابی را که زیر صندلی افتاده بود برداشت .

بعد کارت تبریکی را برای تولد یکی از دوستان امضا کرد و در پاکتی گذاشت ،آدرس را روی آن نوشت و تمبرچسباند ؛ مایحتاج را نیز روی کاغذ نوشت

و هردو را درنزدیکی کیف خودقرارداد. سپس دندان هایش رامسواک زد.

باباگفت: “فکرکردم ، گفتی داری می ری بخوابی
” و مامان گفت:” درست شنیدی دارم میرم.”

سپس چراغ حیاط راروشن کرد و درها را بست.
پس ازآن به تک تک بچه ها سرزد ، چراغ ها راخاموش کرد ،

لباس های به هم ریخته را به چوب رختی آویخت ، جوراب های کثیف را درسبد انداخت ،با یکی از بچه ها که هنوز بیداربود و تکالیفش را انجام می داد گپی زد ،

ساعت را برای صبح کوک کرد ، لباس های شسته را پهن کرد ، جاکفشی را مرتب کرد

و شش چیز دیگر را به فهرست کارهای مهمی که باید فردا انجام دهد ،اضافه کرد . سپس به دعا و نیایش نشست.

درهمان موقع بابا تلویزیون راخاموش کرد و بدون اینکه شخص خاصی مورد نظرش باشد
گفت: ” من میرم بخوابم” و بدون توجه به هیچ چیز دیگری ، دقیقاً همین کار را انجام داد!

الکی نیست که میگن بهشت زیر پای مادره.
قدر مادرتونو بدونید خیلی زیاد
مادر فردی نیست که بهش تکیه کنیم؛ کسیه که ما رو از تکیه کردن به دیگران بی نیاز می کنه

حکایتی پند آموز از گلستان سعدی

| سه شنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۵، ۰۹:۲۹ ق.ظ | ۰ نظر

 کاروانی در یونان بزدند و نعمت بی قیاس ببردند . بازگانان گریه و زاری کردند و خدا و پیمبر شفیع آوردند اما فایده نکرد .

چو پیروز شود دزد تیره روان --- چه غم دارد از گریه کاروان ؟

لقمان حکیم اندر آن کاروان بود ، یکی  از کاروانیان او را گفت که مگر اینان را نصیحتی کنی و موعظه ای گویی تا از مال ما دست بردارند که دریغ باشد چنین نعمتی که ضایع شود ، گفت : دریغ ضایع کردن حکمت است که با اینان گفتن .

آهنی را که موریانه بخورد --- نتوان برد از او به صیقل ، زنگ
با سیه دل چه سود گفتن و وعظ --- نرود میخ آهنین بر سنگ

همانا که جُرم از طرف ماست

به روزگار سلامت،شکستگان دریاب  ---  که جبر خاطر مسکین ، بلا بگرداند
چو سائل به زاری طلب کند از تو چیزی ---  بده و گرنه ستمگر به زور بستاند

فرا رسیدن نوروز باستانی بر همگان مبارک باد

| دوشنبه, ۹ فروردين ۱۳۹۵، ۰۲:۵۱ ب.ظ | ۰ نظر