amirkabirlibrarian

این وبلاگ متعلق به کتابخانه عمومی امیرکبیر کرمانشاه است.

amirkabirlibrarian

این وبلاگ متعلق به کتابخانه عمومی امیرکبیر کرمانشاه است.

دزد حرف شنو

| شنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۵، ۰۹:۵۷ ق.ظ | ۰ نظر

دزدی به خانه ی مردی زاهد رفت بسیار بگشت اما چیزی نیافت که قابل دزدی باشد، خواست که نومید بازگردد که ناگهان شیخ او را صدا زد و گفت ای جوان سطل را بردار و از چاه آب بکش و وضو بساز  و به نماز مشغول شو تا اگر چیزی از را رسید به تو بدهم، مبادا که تو از این خانه با دستان خالی بیرون روی. دزد آبی از چاه بیرون آورد وضو گرفت  به نماز مشغول شد.

روز شد کسی در خانه ی زاهد را  زد داخل آمد  و 150 دینار نزد شیخ آورد و گفت این هدیه به جناب شیخ است، شیخ رو به دزد کرد و گفت دینارها رابردار و برو. این پاداش یک شبی است که در آن نماز خواندی. حال دزد دگرگون شد و لرزه به اعضایش افتاد، گریان به شیخ نزدیک تر شد و گفت تا کنون به راه خطا می رفتم، یک شب را برای خدا گذراندم و نماز خواندم. خداوند مرا چنین اکرام کرد و بی نیاز ساخت. مرا بپذیر تا نزد تو باشم و راه صواب را بیاموزم، کیسه ی زر را برگرداند و از مریدان مرد زاهد شد.

 تا آب شدم سراب دیدم خود را

دریا گشتم حباب دیدم خود را

آگاه شدم غفلت خود را دیدیم

بیدار شدم به خواب دیدم خود را

((منسوب به ابوسعید ابوالخیر))

چهارمین نشست کتابخوان کتابخانه امیرکبیر

| پنجشنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۵، ۰۹:۴۶ ق.ظ | ۰ نظر

کتابخانه عمومی امیرکبیر روز سه شنبه چهارمین نشست کتاب خوان کتابخانه ای خود را با معرفی 6 کتاب کودکانه در بخش کودک کتابخانه  برگزار کرد که در ادامه به مرور اجمالی آن ها می پردازیم.

«فصل پنجم سکوت» نوشته: محمد رضا بایرامی، ارائه توسط: بهار عارفی؛ «کاکلی خروس سحر خیز» نوشته: فرشته رامشینی، ارائه توسط: کیان مطیع پور؛ «حسن کچل» نوشته: ناصر کشاورز، ارائه توسط: آندیا حیدری؛ «شاهنامه فردوسی» نوشته: زینب السادات طباطبایی، ارائه توسط: آتنا سخاوتی؛ «قصه های کهن » نوشته: فرشته رامشینی، ارائه توسط: باران حزین ؛ «تمساح غول پیکر » نوشته: رولد دال، ارائه توسط: نیکا بادوشی


 




هفته دولت گرامی باد

| شنبه, ۶ شهریور ۱۳۹۵، ۰۹:۵۲ ق.ظ | ۰ نظر

هرگز کسی را قضاوت نکنید

| يكشنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۵، ۱۲:۵۰ ب.ظ | ۰ نظر

پس از  یک تماس تلفنی برای یک عمل جراحی اورژانسی، پزشک با عجله راهی بیمارستان شد . در حین ورود به بیمارستان او مرد میانسالی را دید که با حالتی نگران در راهرو راه می رفت و منتظر دکتر بود؛ به محض دیدن دکتر آن مرد فریاد زد چرا این قدر طول کشید تا بیایی؛  مگر نمی دانی زندگی پسرم در خطر است، مگر تو احساس مسئولیت نداری.

پزشک با صدایی آرام گفت متاسفم من در بیمارستان نبودم. پس از دریافت تماس تلفنی سریعا خودم را رساندم و اکنون امیدوارم شما آرام باشید تا من بتوانم کارم را انجام دهیم.
پدر با عصبانیت گفت آرام باشم ؟اگر بچه خودت توی چنین شرایطی بود تو می توانستی آرام بگیری؟ اگر پسر خودت همین حالا می مرد چه کار می کردی؟ 
پزشک لبخند تلخی زد و پاسخ داد من جوابی راکه در کتاب مقدس گفته شده می گویم. از خاک بر آمده ایم و به خاک باز می گردیم. هیچ دکتری نمی تواند عمر را افزایش دهد. شفا دست خود خداست، برو و برای پسرت از خدا شفا بخواه و برایش دعا کن.
پدر زیر لب زمزمه کرد نصیحت کردن دیگران وقتی خودمان در آن شرایط نیستیم آسان است.
عمل جراحی چند ساعتی طول کشید و بعد پزشک از اتاق عمل با خوشحالی بیرون آمد  و به آن پدر گفت خدا رو شکر پسرت نجات پیدا کرد.
و بدون اینکه منتظر جواب و عکس العمل پدر بماند با عجله و در حالیکه بیمارستان را ترک می کرد گفت اگر سوالی دارید از پرستار بپرسید.
آن پدر با دیدن آن پرستار گفت چرا ا اینقد مغرور است ؟ نمی توانست چند دقیقه صبر کند تا من در مورد وضعیت پسرم از او سوال کنم؟
پرستار در حالیکه اشک از چشمانش جاری بود پاسخ داد: پسرش دیروز دریک حادثه رانندگی فوت کرد وقتی برای عمل جراحی پسر شما با او تماس گرفتیم در حال تدارک مراسم تدفین بود و اکنون با عجله رفت تا به مراسم خاکسپاری پسرش برسد.
هرگز کسی را قضاوت نکنید چون شما نمی دانید زندگی آنان چگونه و در چه شرایطی است و چه بر آنان می گذرد.


جزیره

| شنبه, ۱۹ تیر ۱۳۹۵، ۱۱:۵۲ ق.ظ | ۰ نظر

روزی یک کشتی در دریا اسیر طوفان شد،از تمامی مسافران فقط دو نفر ماندند که به سختی خود را به جزیره ای رساندند.یکی از آنان فردی با ایمان و دیگری بی ایمان بود.
یک روز بعد از دعاهای زیاد توسط فرد با ایمان از کنار دریا به طرف کلبه آمدند؛ناگهان دیدند که کلبه شان آتش گرفته. مرد بی ایمان گفت: لعنت به این شانس که این همه،نتیجه دعاهای تو است!!
مرد با ایمان گفت: حتما این هم حکمتی دارد نباید نگران باشیم،زیرا خداوند ما را می نگرد!
فردای آن روز یک کشتی به جزیره آمد و آنها را نجات داد.
ناخدای کشتی گفت:دیروز ما دود را دیدیم و فکر کردیم حتما به کمک احتیاج دارید و به طرف جزیره آمدیم.گاهی گذشت ایام نشان خواهد داد آنچه امروز فاجعه و مصیبت می نامیم لطف و عنایت الهی بوده است.

مر تو را هم زخم کاید از آسمان      منتظر می باش خلعت بعد از آن

(مولوی)

شهادت مظلومانه امام علی (ع) تسلیت باد.

| شنبه, ۵ تیر ۱۳۹۵، ۱۰:۳۷ ق.ظ | ۰ نظر
                         

تقوی چیست؟

| پنجشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۰۱ ق.ظ | ۰ نظر

زاهدی را پرسیدند تقوی چیست؟
او گفت: تقوی آن است که وقتی با تو حدیث جهنم گویند آتشی در درون خود برافروزی چنانکه آثار ترس بر تو ظاهر شود و وقتی حدیث بهشت گویند، نشاطی بر جان تو بر آید چنانکه از شادی گونه های تو سرخ شود.

چون خواهی متقی بر کمال باشی، سواره ی دل باش و  پیاده ی تن و آنچه گویی از مایه ی علم و سرمایه ی خردمندی گوی که هرچه نه آن باشد، به شکل سنگ آسیا باشد که عمری می گردد و یک سر سوزن فراتر نشود.

داوود و فرشته ی مرگ

| دوشنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۲۴ ق.ظ | ۰ نظر

حضرت داوود کنیزی داشت که هر شب درها را می بست و کلیدها را نزد حضرت می آوردند تا آن حضرت به عبادت مشغول گردد. شبی از شبها که درها بسته بود حضرت مردی را در خانه دید و پرسید چه کسی تو را به خانه وارد کرده است؟

گفت : من کسی هستم که بدون اجازه بر پادشاهان وارد می شوم.

حضرت سخنش را شنید و گفت: تو فرشته ی مرگ هستی؟

پس چرا فرستاده ای به سویم نفرستادی تا آماده مردن شوم؟

فرشته مرگ گفت: ما فرستاده های بزرگی به سوی تو فرستادیم.

حضرت داوود گفت: فرستاده ات که بوده؟

گفت پدرت، مادرت، برادرت، همسایه ات و آشنایانت.

حضرت داوود گفت آنها که مرده اند.

فرشته ی مرگ گفت: آنان فرستاده های ما به سوی تو بودند. تا بدانی تو هم می میری همان گونه که آنان مردند.

درخت مقدس

| چهارشنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۳۰ ب.ظ | ۰ نظر


در میان بنی اسرائیل عابدی بود. وی را گفتند:«فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند.»

عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را بر کند. ابلیس به صورت پیری ظاهرالصلاح، بر مسیر او مجسم شد و گفت: «ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش.

عابد گفت: نه، بریدن درخت اولویت دارد.

مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند. عابد بر ابلیس غالب آمد و وی را بر زمین کوفت و بر سینه اش نشست. ابلیس در این میان گفت: دست بدار تا سخنی بگویم، تو که پیامبر نیستی و خدا بر این کار تو را مامور ننموده است، به خانه برگرد، تا هر روز دو دینار زیر بالش تو نهم؛ با یکی معاش کن و دیگری را انفاق نما و این بهتر و صوابتر از کندن آن درخت است

عابد با خود گفت: «راست می گوید، یکی از آن به صدقه دهم و آن دیگر هم به معاش صرف کنم» و برگشت.

بامداد دیگر روز، دو دینار دید و بر گرفت. روز دوم دو دینار دید و بر گرفت. روز سوم هیچ نبود. خشمگین شد و تبر بر گرفت. باز در همان نقطه، ابلیس پیش آمد و گفت: کجا؟

عابد گفت: تا آن درخت برکنم

ابلیس گفت: دروغ است، به خدا هرگز نتوانی کند.

عابد و ابلیس در جنگ آمدند. ابلیس عابد را بیفکند چون گنجشکی در دست!

عابد گفت: «دست بدار تا برگردم. اما بگو چرا بار اول بر تو پیروز آمدم و اینک، در چنگ تو حقیر شدم؟

ابلیس گفت آن وقت تو برای خدا خشمگین بودی و خدا مرا مسخر تو کرد. که هر کس کار برای خدا کند . مرا بر او غلبه نباشد ولی این بار برای دنیا و دنیار خشمگین شدی پس مغلوب من گشتی.

 

سلام بر روح خدا

| پنجشنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۱۳ ق.ظ | ۰ نظر


ذکرسخن از نام امام خمینی(ره) تداعی خورشیدی است که شب ظلمانی بشر را به نور بصیرت روشن ساخت و آرامش و حیات باطن را برای اهل نظر و تشنگان کوثر عشق و معنویت به ارمغان آورد. حقیقتا در عصر تباه اندیشه بشری تنها با منظر ملکوتی امام قلوب بیمار انسانهای تشنه خداوند آرام یافت. زیرا امام تجلی صراط مستقیم اله و چشمه زلال کوثر محمدی (ص) و سفینه نجات و رستگاری انسان سرگشته معاصر بود.