چگونه باید آموخت
|
يكشنبه, ۹ اسفند ۱۳۹۴، ۰۲:۱۵ ب.ظ |
۱ نظر
جوانی نزد سقراط آمد و گفت: می خواهم فلسفه را از تو بیاموزم.
سقراط گفت با یقین آمدی؟ جوان گفت :بلی
آنگاه سقراط جوان را به کنار حوضی آورد و گفت:سرت را داخل آن کن.جوان سرش را داخل حوض کرد لحظاتی بعد سقراط گردن جوان را گرفت و داخل آب نگه داشت دقایقی چند که آن جوان داشت خفه می شد و دستهای خود را به نشانه ی تقلا حرکت می داد سقراط گردن او را رها کرد جوان نفس نفس زنان سر خود را بیرون آورد و علت این کار را از سقراط پرسید سقراط جواب داد :در آن لحظات با تمام وجود چه چیزی طلب می کردی؟
جوان گفت:فقط هوا را طلب می کردم و بس!
سقراط گفت:حال به خانه برو و فکر کن اگر به مرحله ای رسیده ای که فلسفه را نیز این چنین با تمام وجود خویش طلب کنی آنگاه بیا تا فلسفه را به تو بیاموزم!
سقراط گفت با یقین آمدی؟ جوان گفت :بلی
آنگاه سقراط جوان را به کنار حوضی آورد و گفت:سرت را داخل آن کن.جوان سرش را داخل حوض کرد لحظاتی بعد سقراط گردن جوان را گرفت و داخل آب نگه داشت دقایقی چند که آن جوان داشت خفه می شد و دستهای خود را به نشانه ی تقلا حرکت می داد سقراط گردن او را رها کرد جوان نفس نفس زنان سر خود را بیرون آورد و علت این کار را از سقراط پرسید سقراط جواب داد :در آن لحظات با تمام وجود چه چیزی طلب می کردی؟
جوان گفت:فقط هوا را طلب می کردم و بس!
سقراط گفت:حال به خانه برو و فکر کن اگر به مرحله ای رسیده ای که فلسفه را نیز این چنین با تمام وجود خویش طلب کنی آنگاه بیا تا فلسفه را به تو بیاموزم!
- ۹۴/۱۲/۰۹